امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

هدیه امام رضا، امیررضا

امیررضا و بابایی

حالا خیلی با بابایی صمیمی شدی و بهش میگی باباش چون من گاهی به بابایی می گم باباش اینو میگی. خدا تو رو از بلا دور نگه داره و سایه باباش همیشه رو سر تو و مامانی باشه آمین   ...
4 اسفند 1391

بالاخره اولین قدمهات رو برداشتی

ساعت 7 بعداز ظهر دیروز بود که یهویی دیدم دستت رو از شوفاژ جدا کردی و شروع کردی به راه رفتن پنج قدم برداشتی که من آنقدر جیغ و داد و خوشحالی کردم که نشستی منو نگاه کنی وگرنه بیشتر میرفتی  بعد دیگه راحت راه می رفتی و کل هال و آشپزخونه رو می اومدی خدا رو شکر اصلا زمین هم نخوردی هر وقت می خواستی آروم می نشستی  منم که کلی ذوق کردم تصمیم گرفتم یه جشن کوچولو بگیریم و کیک درست کردم   اما بابایی دیر اومد و خیلی نگرانش شدیم با مامان جون و دایی مهدی رفتیم دنبالش دیدیم تو خونه جدیدمونه و داره هود نصب می کنه بهر حال پسر گلم خیلی برات خوشحالم امیدوارم همیشه تو راههای خوبی قدم برداری و همیشه قدمهات در جهت موفقیتت باشه   ...
20 بهمن 1391

آفتاب گرفتن امیررضا

بعضی روزا پنج شش دقیقه می زارمت جلو پنجره، کلی کیف می کنی اصلا به پنجره بسته هم راضی نمیشی باید حتما برات بازش کنم امان از روزهایی که هوا سرده مثل عکس راست هم می ترسم خودت سرما بخوری هم خونه سرد میشه     ...
5 بهمن 1391

امیررضا عاشق آب

انقدر آب رو دوست داری که اگه بهت اجازه بدیم میدویی تو حموم حموم از جاهای محبوبته اینجام شدیدا مشغول بازی بودی هرچی هم صدات کردم توجه نکردی اصلا حوصله مزاحم رو نداشتی   ...
1 بهمن 1391

امیررضا اصالتش رو ثابت می کند

نون بربری خیلی دوست داری دیشب هم بابات نون بربری گرفته بود دویدی اومدی رو مبل و از روی اپن یه نون برداشتی و شروع کردی خوردن کی جرات داره ازت بگیره حالا یه کار جدید هم میکنی وقتی چیزی می دیم بخوری و نمی خای برمی داریشو میذاری دهن طرف میخای بگی زرنگی خودت بخور ای بلا ...
28 دی 1391

امیررضا خان در حال مطالعه

لطفا همه ساکت باشن امیررضا داره مطالعه می کنه چند تا کتاب داری عاشق اونایی میری خودت برمی داری باز می کنی ورق می زنی و یه چیزایی می گی  همه بچه ها تو این سن یه سری کارها رو که پدر و مادر بهشون بگن انجام می دن تو جز بعضی کارها که دوست داری مثل حموم رفتن که تا بهت میگم بیا بریم حموم میدویی جلوی حموم می ایستی و یا وقتی گرسنته میگم بدو غذا میدویی هیچ کاری دیگه رو گوش نمی دی در عوض مرتب دستور میدی مثلا کنترل رو میاری که یعنی برام تلوزیون روشن کن ظرف چایی و نبات و حبوبات رو میاری یعنی در این ها رو برام باز کن و کی جرات داره انجام نده ...
28 دی 1391