امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

هدیه امام رضا، امیررضا

شیرین ترین لحظه زندگی مامان و بابا وقتی که اومدی تو بغلمون

1390/8/4 13:26
نویسنده : فرشته و فاضل
287 بازدید
اشتراک گذاری

شب تولد امام رضا پیش دکتر تقی پور رفتم گفت قلبت نامنظم میزنه قلب کوچولوت داشت تاب تاب می کرد تابیای و مارو ببینی که خدا رو شکر مش کلی نبود. ساعت ٢ شب بود که اولین دردهای حضورت رو درک کردم و چه شیرین بود.ساعت ٦صبح به بیمارستان چمران رفتیم. تو راه با بابایی تصمیم گرفتیم که اگه امروز دنیا بیای اسمت رو امیررضا بذاریم. بالاخره ساعت ٢بعد از ظهر انتظارمون به پایان رسید و نگاه هامون با هم تلاقی کرد چه لحظه های شیرینی بهترین لحظات زندگی مامانت بود. اولین بار که در اوج درد دیدمت فهمیدم خدا یه گل پسر بلند ولاغر و خوش تیپ بهم داده خیلی نگران سلامتیت بودم که خدا رو شکر اونجا همه گفتن سالمی فقط یه کم از لاغریت متعجب بودند چون هیچ مشکلی وجود نداشت. صدای گریه ات انقدر آرامبخش بود که تمام دردهامو فراموش کردم خیلی آروم گریه می کردی. اون صدا زیباترین آهنگی بود که تا بحال شنیده بودم. به محض اینکه گذاشتند تو بغلم ساکت شدی و چنان با چشای نازت نگام می کردی که انگار سالهاست منو میشناسی. حاضرم تموم دنیا رو بدم ولی یک لحظه از اون نگاه رو از دست ندم. خیلی گرسنه بودی یه عالمه شیر خوردی. بعد یه پرستار اومد که ببردت بابایی ببینتت از ساعت ٦ صبح منتظر دیدنت بود. مامان بزرگت، عمه هات، دایی هات و عموشهریارت هم اومده بودن ببیننت.چند دقیقه بعد از بدنیا اومدن قبل از شستن وقتی رفتی تا برای اولین بار بابایی رو ببینی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)