بدون عنوان
امیررضا یک سال از با تو بودن گذشت یک سال پر از عشق از لحظه لحظه بزرگ شدنت لذت بردم و با حض تمام قد کشیدنت رو نظاره کردم خدایا شکرت
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی