اولین روز کاریه امیررضا
امروز مامان جون رفته بود مشهد پابوس امام رضا دایی ها هم سر کار بودن منم باید می رفتم دانشگاه با دکتر الهی مقالمو بنویسم ناچار بابایی قرار شد ببرت سر کار. اونجا اولش خوب اومدی بعد از اینکه اتاق بابایی و دوستای بابایی رو بررسی کردی و کلی شکلات و شیرینی خوردی وقت خوابت که رسید دیگه برات اونجا غیرقابل تحمل بود بابایی برات شی داغ درست کرده که تو نخوردی بعدش هم که بابایی شیر رو سرد کرد نخوردی و از بیخوابی مدام گریه میکردی که بابایی مجبور شده ببردت خیابون گردی که خوابت میبره و بعد از اون خوش اخلاق میشی
اینجام صبحه که میخام از خواب بیدارت کنم خیلی عذاب وجدان دارم مامانی ببخشید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی